شبِ تار و شبِ تار و شبِ تار
شبانِ تاریکی چِتَه بُمَه یار
شَبانِ تار بُمَه با ستاره سو
دَس به دسمال بُمَه کیجا دِنی بو
( عجب شب تاریکی ، در این شب تاریک یار چگونه به منزل معشوق آمده است ؟ یار با نور ستاره این راه را پیموده است ؛ دستمالی را به عنوان هدیه گرفته بود ولی معشوقه اش در منزل نبود . )
خِسُم اَفتاب بابوم تی رو
بِتابُم
خِسُم یار بَبِرُم وی وَر بخوابُم
اِندی تی وَر بَنُم ، شب هَکِنُم روز
تِره ناجه نِمانه مِره افسوس
( من می خواستم همچون آفتاب شوم تا به رویت بتابم ؛ من می خواستم یاری بگیرم که در آغوش او آرام گیرم . آنقدر کنار تو بخوابم و شب را به روز برسانم که دیگر چنین آرزو و عقده ای در دل تو باقی نماند و من نیز دیگر افسوس نخورم . )
مُ چِندی بِنیشُم دُورِ لَتازه
چِندی قَضا کُنُم ظُهرِ نِمازه
مُرا تی عاشِقِی ، دَرشا آوازه
زودتر بیرون بیَه ، لَب کُنُم تازه
( تا کی و چقدر باید من پشت نرده های چوبی ایوان بنشینم ؟ ( و بیرون را بنگرم ؟ ) ؛ تا کی باید ( به خاطر مشغولیت ذهنی ) نماز ظهرم قضا شود ؟ آوازه ی عاشقی من و تو همه جا رفته است ؛ زودتر بیا تا لبم را تر و تازه و سیراب کنم . )
زرد
ِ مِلجَی می گونَه زرد هِکِردی
اِمِه خانه هُمَنِ تَرک هِکِردی
اِمِه خانه پیشِ جِفتِ ایزگیل دار
دو چشمان تِرِه نِینه ، نُشِنه کار
( ای گنجشک زرد ، گونه ام را زرد و آمدن به خانه ی ما را ترک کردی . جلوی خانه ی ما دو درخت ازگیل است ؛ دو چشمانم اگر تو را نبیند ، سر کار نمی رود . )
لکتِشانِ
گُولِه ، می باشا رایه
لکتِشانِ وَچَه چی غمزه داره
سرِ شانه بَزَه ، لب تازه داره
وی پهلویِ نشستن ، مِزه داره
( راه گذرهای لاکتراشان را بارها پیموده ام ؛ بچه ی اهل لاکتراشان چقدر ناز و ادا دارد . سرش را شانه زده است و لبی تر و تازه دارد و نشستن در کنار او مزه خاصی دارد . )
برگرفته از کتاب « بوستان شعر و ادب در تنکابن » ؛ عقیل پورخلیلی